کد مطلب:12354 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:303

ام یقولون افتراه؟
«فلا اقسم بما تبصرون(38)و مالا تبصرون(39)انه لقول رسول كریم(40)و

ما هو بقول شاعر(41)قلیلا ما تؤمنون(42)و لا بقول كاهن، قلیلا ما تذكرون . تنزیل من رب العالمین.» حاقه / 38 تا 43 ترجمه: 38 - سوگند می خورم به آن چه می بینید. 39- و آنچه نمی بینید. 40- كه این قرآن گفتار رسولی بزرگوار است. 41- نه گفتار شاعری. 42- اما كمتر به آن ایمان می آورید. 43- این گفتار كاهن و فالگیر نیست، اگر چه كمتر متذكر و متوجه می شوید. جهان در شبی تیره و تار مكه آن شب را با بیداری و بی خوابی به روز آورد در حالی كه گفتگوی قریش را با مصطفی (ص) و یارانش كاملا شاهد و ناظر بود. قریش نه آنكه در صدق و امانت رسول



[ صفحه 72]



خدا تردید داشت بلكه می ترسید كه بت پرستی تسلط و قدرتش را بر عرب از دست بدهد. قریش از همان زمان كه مراسم دینی و اوقات تجارت را در مكه قرار داده بود در ریشه دار كردن نفوذش و جمع آوری ثروت انبوهش بر همین تسلط بت پرستی متكی بود. در آن هنگام این مراسم و برنامه ها نزدیك می شد در حالی كه محمد (ص) بی آن كه هراسی از كسی به دل راه دهد دعوتش را آشكار كرده بود. و قریش هم حقایقی را كه پیامبر از كلمات پروردگارش تلاوت می كرد می شنید، و از عمق ضمیر و باطن خود می فهمید كه این آیات معجزی است كه هیچ عربی نمی تواند به آن گوش بدهد ولی قلب و وجدانش را از آن دور نگهدارد. اگر قریش محمد (ص) و قبائلی را كه در موسوم حج از اطراف وارد مكه می شدند آزاد می گذاشت تا در میان آنان این قرآن را تلاوت نماید عرب هرگز در ایمان آوردن به این معجزه تردید نمی كردند. دارالندوه مكه، جایی بود كه قریش هرگاه امر مهمی پیش می آمد، و به مشورت و تبادل نظر احتیاج داشت، از زمان جدش قصی بن كلاب شورای خود را در آنجا تشكیل می داد. در این جریان هم گروهی از سران زورگوی قریش آنجا جمع شده بودند. در آن مجلس ولید بن مغیرة برخاست و چنین گفت: ای جمعیت قریش، گروههای مهمان عرب به زودی بر شما وارد خواهند شد، و اینان جریان رفیقان محمد (ص) را شنیدند. در این باب تصمیم واحدی بگیرید و با هم اختلاف مكنید و یكدیگر را تكذیب منمایید. گفتند: ای اباعبدشمس، تو بگو و نظری را به ما پیشنهاد كن. ما همان را می گوئیم. گفت: نه، شما بگوئید. من می پذیرم. گفتند: ما می گوئیم او كاهن و غیبگوست. ولید گفته آنان را رد كرد و گفت: نه، سوگند به خدا كه او كاهن نیست. ما كاهنان و غیبگویان را دیده ایم. سخنان این شخص نه مانند زمزمه كاهنان است و نه شبیه آهنگ و سجع گفتار آنان. گفتند: پس می گوییم مجنون است. او نظر آنان را نپذیرفت و گفت: ما مجنون را دیده ایم و از آن اطلاع داریم. اما این شخص از وضع و تردید و وسوسه مجنون كاملا



[ صفحه 73]



به دور می باشد. گفتند: پس می گوییم شاعر است. ولید این رأی را هم نپذیرفت و گفت: ما شعر را از رجز و قصیده و انواع گوناگون آن می شناسیم و اطلاع داریم. سخنان او هیچ شباهتی به شعر ندارد. گفتند: بگوئیم ساحر است. باز ولید بن مغیرة نظر آنان را رد نمود و گفت: ما ساحران و سحرشان را بارها دیده ایم و كار این شخص قابل مقایسه با جادوگریها و دمیدنهای ساحران نمی باشد. خلاصه در كار و رأی خود فروماندند، و عنوانی نیافتند كه در باب مصطفی (ص) و معجز او بگویند. ناگزیر از ولید پرسیدند: تو خود چه می گویی؟ پاسخ داد : به خدا كه سخنان او شیرینی و جذابیتی عجیب دارد. گفتارش همانند درختی است كه تنه آن برافراشته و بلند و نیرومند و استوار است، و شاخه های آن پربار از میوه های زیبا و پاكیزه و خوشبوست. آنچه را كه شما از این نامها و عنوانها گفتید كاملا روشن است كه باطل می باشد. نزدیكترین عنوانی كه می توانید در این باب به او بدهید این است كه بگویید ساحر است، و كلامی را كه آورده است سحر است كه میان فرزند و پدرش تفرقه می افكند. شوهر را از همسرش جدا می كند. و بین افراد خانواده و قبیله ایجاد نفاق می نماید. مجلس پراكنده گشت و تصمیم همگان این شد كه در محل ورود میهمانان به مكه منتظر باشند، و بر سر راه آنان بایستند تا هر فردی كه بر آنان می گذرد او را از شنیدن كلمات وحی كه بر زبان پیامبر تلاوت می شد، و آن را سحر می نامیدند برحذر دارند. به این پیشنهاد موافقت كردند و به آن عمل كردند در حالی كه پیامبر خدا هم آیاتی را از قرآن كریم تلاوت می نمود: «ن، والقلم و ما یسطرون. ما انت بنعمة ربك بمجنون. و ان لك لاجرا غیر ممنون، و انك لعلی خلق عظیم. فستبصرو یبصرون. بایكم المجنون. ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین.» قلم / 1 تا 7 ترجمه: 1- ن، سوگند به قلم و آنچه را كه با قلم می نویسند. 2- تو به بركت نعمت پروردگارت مجنون نیستی. 3- برای تو اجر و پاداشی است همیشگی.



[ صفحه 74]



4- خلق و خوی تو بسی بزرگ و با ارزش و اهمیت است. 5- بزودی (ثمرات این دعوت و آثار این حقایق را) خواهی دید و آنان نیز خواهند دید و خواهند فهمید. 6- كه كدام یك از شما مجنون است. 7- پروردگارت تو بهتر از هر كس می داند كه چه كسی از راه حق گمراه شده است. هدایت یافتگان را نیز می شناسد. در روح ابوطالب ترس و هراسی افتاد كه مبادا تمام عرب بر ضد برادرزاده اش متحد شوند، و گروه های مختلف از هر طرف بر او و بر كسانی از بنی عبدالمطلب و هاشم كه پیامبر را یاری می كنند هجوم آورند. ابوطالب قصیده ای طولانی ساخت ، و در مراسم حج برای همگان برخواند. در آن قصیده حرم مكه و مقام و منزلت مصطفی (ص) را پناهگاه خود قرار داد، و اشراف قوم خود را ضمن آنكه توصیف كرد ملامت نمود. ابوطالب در همان حال اعلان كرد كه دست از یاری برادرزاده اش نخواهد برداشت، و او را در هیچ جریانی تنها نخواهد گذاشت؛ اگر چه در حمایت او جانش را از دست بدهد. اینك ابیاتی از آن قصیده:



اذا اجتمعت یوما قریش بمفخر

فعبد مناف سرها و صمیمها



و ان حصلت اشراف عبدمنافها

ففی هشام اشرافها و قدیمها



و ان فخرت یوما فان محمدا

هو المصطفی من سرها و كریمها



تداعت قریش غثها و سمینها

علینا فلم تظفر و طاشت حلومها



و كنا قدیما لا نقر ظلامة

اذا ماثنوا صعرالخدود نقیمها



و نحمی حماها كل یوم كریهة

و نضرب عن اجحارها من یرومها



ترجمه: -1- اگر روزی قریش به منظور افتخار و مباهاتی گردهم آیند (خواهند دید كه) عبدمناف حقیقت و مركز آن افتخارات می باشد. 2- اگر از افراد شریف عبدمناف جویا شوند (همه خواهند گفت كه) افراد شریف مقدم بر دیگران تنها در میان خانواده هاشمند. 3- و اگر روزی خاندان عبدمناف فخر و مباهات نماید این مصطفی است كه حقیقت



[ صفحه 75]



آن خانواده و كریم و بزرگوار آنان می باشد. 4- قبیله قریش، ضعیف و نیرومندشان همگی بر ضد ما اجتماع كردند ولی موفقیتی به دست نیاورند و عقلها و فكرهای آنان راه خطا و خفت را در پیش گرفت. 5- ما از روزگاران پیشین هیچ گاه جور و ستمكاری را تأیید و تثبیت نكرده ایم ، و در آن زمان هم كه زورگویان و گردنكشان بخواهند چهره خود را از نخوت و تكبر از ما بگردانند و كج كنند ما آن را راست و مستقیم می گردانیم. 6- ما از خانواده هاشم و عبدمناف در هر جریان سختی كه باشد دفاع و حمایت می كنیم، و هر كس را كه قصد سوء به حریم آنان داشته باشد كنار می زنیم. قبائل عرب دعوت و رسالت مصطفی (ص) را در همه جا آشكار ساختند، و در نتیجه نام او در تمام بلاد عرب منتشر شد. روزها می گذشت و قدرت و ثبات خداپرستان در برابر آزار و فشار مخالفان و معاندان هر روز افزونتر می شد. قریش به سبب غیظ و كینه اش نزدیك بود هلاك شود در حالی كه كمترین نشانه ضعف یا تردیدی از مصطفی (ص) و یارانش مشاهده نمی كرد. در انجمن قریش، سران آنان درباره این موضع و جریان شدید مشغول بررسی و مشورت بودند كه دیدند پیامبر به تنهایی به سوی مسجدالحرام گام برمی دارد در حالی كه هیچ یك از یاران با او نبودند. «عتبة بن ربیعة بن عبدشمس» به آنان گفت: آیا موافقید نزد محمد (ص) بروم، و با او صحبت كنم، و مطالبی را به او پیشنهاد نمایم به امید آنكه بعضی را بپذیرد، و در مقابل اگر امتیازی بخواهد به او بدهیم، و دست از ما بردارد؟ كسانی كه ترس از اسلام آوردن حمزة بن عبدالمطلب بر آنان عارض شده بود گفتند: موافقیم، برخیز و به جانب او برو و با او صحبت كن. عتبة برخاست و آمد تا نزد مصطفی (ص) نشست، آنگاه با نرمی و دوستی چنین گفت: ای پسر برادرم، تو از مایی، و به حقیقت از شرافت خود در میان قبیله، و منزلت خود در اصل و نسبت خود كاملا آگاهی. اما در میان قوم خود مسأله بزرگی را مطرح كرده ای كه اجتماع آنان را پراكنده ساخته ای، و افكار و عقول آنان را به سفاهت و جهالت نسبت داده ای و بر خدایان و آئین آنان عیب گرفته ای. با این راه و روش پدران گذشته آنان را



[ صفحه 76]



نیز به كفر متهم نموده ای. از من بشنو. من مطالبی را به تو پیشنهاد می كنم تا درباره آنها خوب بیندیشی، به امید آنكه بعضی از آنها را بپذیری. محمد (ص) پاسخ داد: بگو، ای ابوولید. گوش می دهم. گفت: ای پسر برادرم، اگر تو با این مطالبی كه آورده ای مال و ثروتی می خواهی ما از اموال خودمان برای تو جمع می كنیم به گونه ای كه از همه ما ثروت بیشتر داشته باشی. و اگر با این مطالب عزت و شرفی می خواهی ما تو را بر خودمان ریاست و سروری می دهیم. تا آنجا كه بدون نظر تو تصمیم به هیچ كاری نگیریم. و اگر با این برنامه ات قدرت و حكومت می خواهی ما تو را فرمانروای خودمان می كنیم. و اگر این موجودی كه به سراغ تو می آید از نوع جن و پری است كه مشاهده می كنی و نمی توانی او را از روح و ذهن خود دور كنی ما در معالجه تو می كوشیم، و اموالمان را در این راه می دهیم، تا تو را از او در سلامت و امان بداریم. زیرا بسیار اتفاق می افتد كه موجودی نامرئی بر شخص غلبه می یابد كه باید او را مداوا نمود. مصطفی (ص) از او پرسید: ای ابوولید، آیا گفتار تو پایان یافت؟ پاسخ داد : آری. مصطفی (ص) گفت: اینك سخن مرا بشنو. او آیاتی از سوره فصلت را بر او تلاوت فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم(1)حم، تنزیل من الرحمن الرحیم(2)كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون(3)بشیرا و نذیرا فاعرض اكثرهم فهم لا یسمعون(4)و قالوا قلوبنا فی اكنة مما تدعونا الیه و فی آذاننا وقر و من بیننا و بینك حجاب فاعمل اننا عاملون(5)قل انما انا بشر مثلكم یوحی الی انما الهكم اله واحد فاستقیموا الیه و استغفروه و ویل للمشركین.(6) فصلت / 1 تا 5 ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. 1- حم 2- این كتابی است كه از جانب خداوند بخشنده و مهربان نازل شده است. 2- كتابی كه آیاتش هر مطلبی را در جای خود بازگو كرده است. فصحیح و گویا برای جمعیتی كه در راه علم و آگاهی گام بر می دارند. 4- قرآنی كه بشارت دهنده و بیم دهنده است. ولی اكثر آنان رویگردان شدند، و در نتیجه حقایق را نمی شنوند. 5- كافران گفتند: قلبهای ما درپوششهایی قرار گرفته است، وگوشهای ما سنگین



[ صفحه 77]



است، و میان ما و تو پرده و مانعی وجود دارد. اكنون كه چنین است تو در پی كار خود باش و ما هم برای خود عمل می كنیم. «عتبة» با سكوت و توجه تمام به این آیات گوش می داد. دو دست خود را به پشت زده بود و در حالی كه سخنان محمد (ص) را می شنید بر آنها تكیه داده بود. هنگامی كه پیامبر خدا در تلاوت آیات به این قول تعالی رسید كه: «و من آیاته اللیل و النهار و الشمس و القمر. لاتسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدوا لله الذی خلقهن ان كنتم ایاه تعبدون». پیامبر سجده كرده و سپس به عتبة گفت: ای ابوولید آنچه باید بشنوی شنیدی. این تو این آیات الهی. عتبة برخاست و به راه افتاد در حالی كه مجذوب آیاتی كه شنیده بود شده بود. به طوری كه وقتی به جمع یارانش نزدیك شد همه فهمیدند كه او تغییر یافته است، و به گونه دیگری برگشته است. وقتی در جوار آنان نشست از او پرسیدند : چه خبر تازه ای ابوولید؟ گفت خبر این است كه من گفتاری را شنیدم كه به خدا تاكنون نظیر آن را نشنیده ام. به خدا سوگند كه این سخنان نه شعر است و نه سحر و نه كهانت و غیبگویی كاهنان. ای جمعیت قریش از من اطاعت كنید. این شخص را با مطالبی كه می گوید آزاد بگذارید، و از او كناره گیری كنید. به خدا مطالبی را كه من از او شنیدم پیامی عظیم است. اگر قوم عرب درست با این شخص برخورد كند در حقیقت به وسیله غیر خودتان از او در امنیت و سلامت قرار خواهید گرفت. و اگر او بر ملت عرب غالب آید قدرت او قدرت خود شما و عزت و سروری او عزت و سروری خود شماست، و شما خوشبخت ترین مردم روی زمین خواهید بود. همه گفتند: سوگند به خدا ای ابوولید كه او با زبانش تو را سحر كرده است. ابوولید نظیر آنان را رد كرد و گفت: این عقیده و رأی من است. اما شما هر چه به نظرتان می رسد عمل كنید. عتبة با وجود این، بر آئین قریش و آئین پدران آنان باقی ماند. روز نفسهای آخر را می كشید در حالی كه باری سنگین و طاقت فرسا و رنجی زیاد بر او تحمیل شده بود. گویی شتاب می كرد كه شب پرده ظلمتش را بر محل شهادت فجیع



[ صفحه 78]



مؤمنان بیچاره و مرحوم كه از برده های قریش بودند فرود آورد. قریش همین مؤمنان بیچاره را به زنجیرها و طنابها می بستند، و به سنگها و صخره های داغ و سوزان در گرمای شدید می كشیدند بلكه آنان را از دین و آئین محمد (ص) منصرف سازند. روزی در حالی كه خورشید غروب می كرد قریش بر آن شد كه محمد (ص) را به مجمع سران و بزرگان خود دعوت كند، به امید آنكه روی سازش نشان دهد... دیدیم كه گفتگوهای با عموی پیامبر، ابوطالب، به شكست انجامید، و نه پیامبر را از كار دعوت و مبارزه با بت پرستان بازداشت، و نه ابوطالب برادرزاده را تسلیم آنان كرد. معامله ای هم كه عتبة بن ربیعة آن را پیشنهاد كرد نیز به شكست پایان یافت. راهی كه برای قریش باقی مانده بود تا آن را هم تجربه كنند این بود كه بزرگان قریش جمع شوند، و با پیامبر ملاقات نمایند، و با او به مجادله پردازند بلكه در او نفوذ یابند. گروهی از آنان كه در نفوذ كلمه برتر از همه و در جدال و محاكمه شدیدتر از دیگران بودند برای این امر گرد هم آمدند. مهمترین آنان عبارت بودند از: عتبة، شیبة، ابوسفیان بن حرب، ولید بن مغیرة، نضر بن حارث، ابن هشام، ابوالحكم، همان ابوجهل، عاص بن وائل و امیة بن خلف... مصطفی (ص) دعوت آنان را پذیرفت و به مكانی كه در كنار كعبه بود و قریش مجالس خودت را در آنجا تشكیل می دادند آمد. در حالی كه امیدوار بود آنان به راه رشد و سعادت خود بازگشته باشند. چه پیامبر به هدایت آنان بسیار علاقه داشت و رنج و بدبختی و گمراهی آنان بر او بسیار سخت و گران بود. گفتند: ای محمد ما را به سوی تو فرستاده اند تا با تو صحبت كنیم. و به خدا قسم كه ما هیچ فردی از عرب را سراغ نداریم كه نسبت به قوم خود ناراحتی وارد ساخته باشد آن گونه و آن مقدار كه تو بر قوم خود ناامنی و ناراحتی ایجاد كرده ای. تو به نیاكان این مردم بدگفته ای و به آئین آنان عیب گرفته ای. تو خدایان ما را دشنام داده ای، و افكار ما را جاهلانه دانسته ای، و اجتماع ما را پراكنده ساخته ای، و خلاصه هیچ كار زشت و ناروایی نمانده است جز آنكه آن را در میان ما مرتكب شده ای. آنان گفتگو را ادامه دادند، و سپس همان مطلبی را كه قبلا نماینده آنان « عتبة» از ثروت و ریاست و حكومت بر عرب را به پیامبر پیشنهاد كرده بود دوباره مطرح نمودند.



[ صفحه 79]



و مصطفی آن را رد كرد و گفت: آنچه را می گویی اصلا هدف و آرزوی من نیست. من با این دعوت و این آیات الهی كه به جانب شما آورده ام نه اموال و ثروت شما را می جویم، و نه حیثیت و مقامی را در میان شما خواهانم، و نه می خواهم بر شما حكومت كنم. بلكه این خدای آفریننده است كه مرا به عنوان رسولی از رسولانش به سوی شما فرستاده است، و كتابی بر من نازل نموده، و مرا فرمان داده است تا شما را به نعمتها و رحمتهای بزرگ الهی بشارت دهم، و از عواقب ناگوار بت پرستی و كفر و جهل و گناه بترسانم. من فرمانها و رسالتهای پروردگار را به شما رساندم، و خیرخواهی خودم را نسبت به شما كاملا نشان دادم. اینك اگر آنچه را كه من برای شما آورده ام از من بپذیرید این سعادت و بهره مندی در دنیا و آخرت برای خود شما خواهد بود. و اگر دعوت مرا نپذیرید برای ابلاغ فرمان خدا پایداری خواهم كرد تا آن زمان كه خدا میان من و شما حكم نماید. سران قریش كه می خواستند پیامبر خدا را در رنج و فشار سخت قرار دهند پیشنهاد دیگری كردند، و گفتند: ای محمد (ص) اكنون كه آنچه ما به تو پیشنهاد كردیم هیچ یك را قبول نمی كنی، و تو خوب متوجه شده ای كه هیچ كس از مردم روی این زمین، شهر و دیارش تنگتر از شهر و دیار ما، و آب و آبادیش كمتر از آب و آبادی ما، و زندگیش سخت تر از زندگی ما نیست، از پروردگارت كه تو را به این دعوت مأمور كرده است بخواه این كوههایی را كه وضع و زندگی را بر ما تنگ كرده است حركت دهد، و به جای دیگر برد، و شهر و دیار ما را برای ما باز و وسیع گرداند، و در آن نهرهای بزرگ و فراوانی مانند نهرهای شام و عراق برای ما جاری نماید، و از پدران ما كسانی كه از دنیا رفته اند مثلا «قصی بن كلاب» را برای ما زنده كند كه او شخصیتی راستگو بود. از پروردگارت بخواه كه از پدران درگذشته ما افرادی را زنده كند تا ما از آنان راجع به مطالبی كه تو می گویی بپرسیم كه آیا مطالب تو حق است یا باطل؟ اگر آنان تو را تصدیق نمودند، و آنچه را كه از تو خواسته ایم انجام دادی ما هم تو را تصدیق خواهیم كرد، و رسالت تو را از جانب خدا به رسمیت خواهیم شناخت، و به گفته تو اطمینان خواهیم كرد كه او تو را به عنوان رسول خود مأمور ساخته است. پیامبر خدا (ص) پیشنهادهای آنان را رد كرد و گفت: من برای این مطالب به سوی شما مأمور نشده ام. من با آنچه مأمور شده ام



[ صفحه 80]



به سوی شما آمده ام، و آنچه را كه وظیفه و رسالت من بوده است به شما ابلاغ نموده ام. اگر آن را قبول كنید سعادت و بهره مندی شما در دنیا و آخرت تضمین خواهد شد. و اگر نپذیرید برای انجام فرمان خدا صبر و پایداری خواهم كرد، تا آن زمان كه خدا میان من و شما حكم فرماید. گفتند: اكنون كه این پیشنهاد ما را نمی توانی انجام دهی به وضع خودت توجه كن، و از پروردگارت بخواه كه فرشته ای را همراه تو مأمور كند، و تو را در آنچه ادعا می كنی تصدیق نماید، و فكر ما را از تو برگرداند. از پروردگارت بخواه گنجهایی از طلا و نقره برایت فراهم كند تا به وسیله آنها از آنچه می جویی بی نیاز گرداند. زیرا تو هم به این بازارها می آیی همانگونه كه ما می آییم، و در تأمین معاش زحمت می كشی همانگونه كه ما زحمت می كشیم. اینها را می گوئیم فراهم كن تا ما فضیلت و منزلت تو را در پیشگاه پروردگارت اقرار كنیم؛ اگر واقعا اینگونه كه ادعا می كنی رسولی از رسولان خدا می باشی.

مصطفی در پاسخ آنان چنین گفت: «من این كارها را نمی كنم. من كسی نیستم كه این چیزها را از پروردگار خود بخواهد. من به این مطالب مأمور نشده ام، بلكه خداوند آفریینده مرا مأمور كرده است تا بشارت دهنده و بیم دهنده باشم. اگر آنچه را كه من برای شما آورده ام بپذیرید سعادت و بهره مندی شما در دنیا و آخرت تضمین شده است. و اگر آن را نپذیرید برای انجام فرمان خدا صبر و پایداری خواهم كرد تا آن زمان كه خدا میان من و شما حكم فرماید.»

آنان در مخالفت و عناد خود سخت اصرار ورزیدند، و گفتند: اكنون كه هیچ یك از پیشنهادهای ما را نپذیرفتی پس آسمان را بر سر ما فرود آور چنانكه معتقدی كه اگر پروردگارت بخواهد انجام می دهد. ولی بدان كه ما به تو ابدا ایمان نمی آوریم مگر آنكه به پیشنهادهای ما عمل كنی. پیامبر پاسخ داد: اینها مربوط به خداست. اگر بخواهد اینها را درباره شما عمل كند عمل خواهد كرد. گفتند: ای محمد (ص): آیا پروردگار تو قبلا نمی دانست كه ما با تو گفتگو خواهیم كرد؟ و پیشنهادهایی به تو خواهیم نمود تا این مطالب را با تو در میان بگذارد، و تو را آگاه كند به اینكه ما از نزد تو بازگشتیم، و از دعوت تو روی برگرداندیم، و به تو خبر دهد كه اگر دعوت و رسالت تو را نپذیریم پروردگارت چه بر سر ما خواهد آورد؟



[ صفحه 81]



به ما خبر داده اند كه این سخنان را مردی در یمامه به نام (رحمن) به تو یاد می دهد. در این صورت ما هرگز به «رحمن» ایمان نمی آوریم. ای محمد (ص)، ما دلیل و عذر خود را برای تو آوردیم. و مسلم بدان كه ما نه تو را رها می كنیم و نه آثاری را كه در میان ما گذاشته ای مگر آنكه تو را از میان برداریم، و یا تو ما را هلاك نمایی. و ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر آنكه خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر گردانی.

در اینجا بود كه مصطفی (ص) یقین حاصل كرد كه وارد شدن به این مجادله بی نتیجه است و هیچ سودی ندارد، لذا از میان آنان برخاست. پسر عمه او عاتكه، عبدالله بن ابی امیه نیز با او برخاست، و با تندی و خصومت به او گفت: ای محمد (ص) قوم تو پیشنهادهای نیكویی به تو كردند. اما تو از آنان نپذیرفتی. سپس كارهایی را از تو خواستند كه انجام دهی تا به وسیله آن منزلت تو را از جانب خدا بشناسند، و تو را تصدیق و از تو پیروی كنند، اما تو انجام ندادی. و نیز از تو خواستند كه برای خودت نعمتهایی را فراهم كنی تا به آن فضیلت و منزلت تو را در پیشگاه خدا بشناسند. این را هم انجام ندادی. باز از تو خواستند كه بعضی از عذابها كه آنان را بدان تهدید می كنی بر سرشان فرود آوری. آن را هم به كار نبستی. سوگند به خدا كه من هرگز به تو ایمان نمی آورم مگر آنكه نردبانی به سوی آسمان برگیری، و با آن از آسمان بالا روی، و من با دیدگان تو را ببینم كه به آسمان بالا می روی. سپس چهار فرشته را با خود بیاوری كه برای تو شهادت دهند كه آنگونه كه می گویی هستی. سوگند به خدا كه اگر اینها را هم انجام دهی گمان ندارم كه تو را تصدیق نمایم.

مصطفی با اندوهی عجیب و تأسفی فراوان كه آنچه را از قوم خود امید داشت به دست نیاورده بود به سوی خانواده بازگشت، تا آن زمان كه وحی با كلمات پروردگارش اورا مورد لطف خود قرار داد:

«قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهیرا(88)و لقد صرفنا للناس فی هذا القرآن من كل مثل فآبی اكثر الناس الا كفورا(89)و قالوا لن نؤمن لك حتی تفجر لنا ینبوعا(90)او تكون لك جنة من نخیل و عنب و تفجرا الانهار خلالها تفجیرا(91)او تسقط السماء كما زعمت علینا كسفا او تأتی بالله و الملائكة



[ صفحه 82]



قبیلا(92)او یكون لك بیت من زخرف او ترقی فی السماء و لن نؤمن لرقیك حتی تنزل علینا كتابا نقرؤه(93)قل سبحان ربی هل كنت الا بشرا رسولا(94)و ما منع الناس ان یومنوا اذ جاءهم الهدی الا ان قالوا ابعث الله بشرا رسولا(95)قل لو كان فی الارض ملائكة یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملكا رسولا(96)قل كفی بالله شهیدا بینی و بینكم انه كان بعباده خبیرا بصیرا»(97).

اسراء / 88 تا 96

ترجمه: 88- بگو ای رسول ما: اگر انسانها و پریان جمع شوند كه مانند این قرآن را بیاورند مانند آن را نخواهند آورد، اگر چه یكدیگر را در این كار یاری و پشتیبانی كنند.

89- ما برای مردم در این قرآن از هر مطلب نمونه ای آورده ایم، ولی بیشتر مردم در برابر آن جز انكار حق كاری ندارند.

90- معاندان گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم مگر چشمه ای از این سرزمین خشك و سوزان برای ما خارج سازی.

91- یا باغی از نخل و انگور به اختیار خود درآوری، و نهرها در میان درختان به جریان اندازی.

92- یا قطعات سنگهای آسمان را آنچنانكه می پنداری بر سر ما فرود آوری. یا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر كنی.

93- یا خانه ای پر نقش و نگار از طلا داشته باشی. و یا به آسمان بالا روی. حتی به آسمان رفتنت را هم ایمان نمی آوریم مگر آنكه نامه ای از آنجا بر ما نازل كنی كه آن را بخوانیم!!

94- بگو پروردگار من از این نوع سخنان و خواستهای بی ارزش دور و منزه است. آیا مگر من جز بشری هستم فرستاده خدا؟

95- تنها چیزی كه مانع شده است مردم پس از آمدن هدایت ایمان بیاورند نه این بود كه از روی نادانی و بی خبری گفتند: آیا خداوند بشری را به عنوان رسول فرستاده است؟!

96- بگو ای رسول ما: حتی اگر در روی زمین فرشتگانی زندگانی می كردند، و با آرامش گام بر می داشتند ما از آسمان فرشته ای را به عنوان رسول بر آنها می فرستادیم زیرا رهبر هر قوم و گروهی باید از جنس خود آنان باشد.

97-بگو ای پیامبر: همین كافی است كه خدا گواه میان من وشماست.زیرا او نسبت



[ صفحه 83]



به بندگان كاملا آگاه و بیناست.

آیا كفار قریش كه پیامبر را تكذیب كردند و معجزه او را منكر شدند به گونه ای بودند كه وقتی به آنان گفته می شد این قرآن از نوع گفتار بشر نیست مطلب از آنان پنهان بماند، و آن را نفهمند؟ نه، مطلب بر آنان پنهان نبود. و آن را خوب می فهمیدند. پس مشكل آنها در مورد اسلام چه بود؟ و سبب رنجاندن و ایذای رسول خدا و اصرار و حرصشان بر اینكه جلوی مردم را به سوی مكه در ایام حج بگیرند تا مانع آنان از شنیدن این قرآن شوند در چه چیز بود؟ حیرت و سرگردانی آنان در مورد پیامبر از چه چیز بود كه نمی فهمیدند او را به چه عنوانی توصیف كنند؟ در حالی كه آنان كاملا یقین داشتند كه قرآن نه شعر است و نه سحر و نه گفتار كاهنان، ولی معتقد شدند كه آنان را محمد (ص) به دروغ به خدا نسبت داده است.

قرآن به وسیله آیات سوره اسراء آنان را از آوردن نظیر آن عاجز و ناتوان شمرد. در حالی كه با آنان از موجودات نامرئی (پریان) كسانی بودند و یاریشان می كردند و گفتند كه اینان به شاعران قوی و استاد حسن مطلع قصیده و یا قصیده زیبا را الهام می نمودند:

قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهیرا.

آنگاه قرآن در سوره یونس آنان را دعوت كرده است كه اگر راست می گویند كه رسول خدا گفتارهایی را به دروغ به خدا نسبت داده است یك سوره نظیر قرآن را بیاورند و در این كار هر كس را كه می توانند به یاری و كمك خود دعوت كنند:

و مان كان هذا القرآن ان یفتری من دون الله و لكن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الكتاب لاریب فیه من رب العالمین(37)ام یقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقین(38)یونس/ 37و38

ترجمه: 1- شایسته نبود وامكان نداشت كه این قرآن بدون وحی الهی به خدا نسبت داده شود بلكه این قرآن تصدیقی است برای كتابهای آسمانی پیش از آن، وتفصیلی است برای آنها، و هیچ شكی در آن نیست كه از جانب پروردگار جهانیان است.



[ صفحه 84]



38- آیا می گویند محمد (ص) این قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟! ای رسول ما، به آنان بگو: اگر چنین است شما هم یك سوره مانند آن بیاورید، و غیر از خدا، هر كس را كه در این كار می توانید به كمك خود دعوت كنید؛ اگر راست می گویید.

پس چرا وقتی كه آنان معتقد شدند محمد (ص) قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است ده سوره نظیر آن را به همان صورت مفتریات نیاوردند؟ در حالی كه پیامبر بشری بود مثل آنان؟ آیه سوره هود نیز به این مطلب اشاره كرد، و آنان را به آوردن نظیر قرآن دعوت نموده است:

ام یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعو من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقین(13)فان لم یستجیبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون(14)

هود/ 13 و 14

ترجمه 13- آیا معاندان می گویند: محمد (ص) این قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟!

14- بگو: اگر چنین است ده سوره به همان صورت مفتریات نظیر آن را بیاورید، و از غیر خدا هر كس را كه می توانید برای كمگ گرفتن در این باب دعوت كنید؛ اگر راست می گویید. در صورتی كه پاسخ درست به شما ندادند بدانید كه این قرآن به علم خدا نازل شده است. و بدانید كه جز آفریننده یكتا معبودی وجود ندارد... آیا شما حاضرید تسلیم شوید؟

چرا وقتی آنان معتقد شدند كه رسول ما این قرآن را از گفتار و افكار دیگران گرفته است خودشان نظیر این كتاب عربی روشن و آشكار را از افكار و اقوال دیگران نگرفتند و نیاوردند در حالی كه زبان عربی زبان مادری خودشان، و بیان و قدرت بلاغت در اطاعت آنان بود؟!

قرآن با آیه ای از سوره طور نیز آنان را دعوت می كند كه این كار را انجام دهند:

فذكر فما انت بنعمت ربك بكاهن و لا مجنون(29)ام یقولون شاعر نتربص به ریب المنون(30)قل تربصوا فانی معكم من المتربصین(31)ام تأمرهم احلامهم بهذا ام هم قوم طاغون(32)ام یقولون تقوله بل لا یؤمنون(33)فلیأتوا بحدیث مثله ان كانوا صادقین.(34). طور / 29 تا 43



[ صفحه 85]



ترجمه: 29- اكنون كه چنین است تو ای رسول ما به مردم بیداری و توجه بده. و همه بدانند كه تو به لطف و مرحمت پروردگارت نه كاهنی و نه مجنون.

30- بلی، آنان می گویند كه او شاعر است و مرگش را انتظار می كشیم.

31- به آنان بگو: (شما انتظار بكشید كه من هم با شما از كسانی هستم كه انتظار می كشند: شما انتظار مرگ مرا دارید و من هم در انتظار پیروزی حق و نابودی اهل باطل می باشم)

32- آیا عقلهایشان اینان را به این راه و روش فرمان می دهد یا قومی طغیانگرند؟!

33- آیا آنان می گویند قرآن را به خدا افترا بسته است؟ نه، اینچنین نیست. بلكه اینان در راه ایمان گام بر نمی دارند.

34- اگر راست می گویند گفتاری را مانند این پیامبر بیاورند.

در میان اهل مكه كاهنان و غیبگویانی بودند كه با سحر بیان و الفاظ مسجع و آهنگین بر مردم قدرت و تسلط یافته بودند. و نیز سخنرانانی بلیغ و شاعرانی قوی بودند كه عقیده داشتند برای آنان از پریان موجوداتی هستند كه اشعار نغز و عالی را به آنان الهام می كنند. این شاعران هم با آن منزلت و با این قدرت بیان و بلاغت نتوانستند سوره ای نظیر قرآن را بیاورند. اگر می توانستند بیاورند آنان را از آن ستیزه جوییهای بی نتیجه و گفتگوها و كوششهای بیهوده باز می داشت؛ كوششهای تضعیف كننده ای كه برای منصرف ساختن عرب از شنیدن قرآن، و برای تسلط بر مسلمانان بر آزار و شكنجه آنان به كار می بردند. آری، اگر می توانستند مانند قرآن را بیاورند آنان را آنچه ناخوش می داشتند، یعنی از نسبت سفاهت و جهالت به پدرانشان و بد گفتن به خدایانشان مانع می شد. و نیز از هول و هراسی كه در دل و روحشان داشتند: از برخورد مسلحانه ای كه در هر لحظه انتظار آن می رفت، و از جنگی كه سرها را از تن جدا می كرد، و خانواده را از میان می برد، و حرمت خانه خدا و مكه را بر باد می داد محفوظ نگاه می داشت. ولی اینها متأسفانه همان كافر نعمتان بودند؛ با تمام جبروت و زورگویی و عنادشان، كه برای مقابله با بشری كه نماینده خدا و معجزه اش كلماتی از وحی خداست متحد می شدند. آنان بیقین می دانستند كه این آیات از نوع گفتار بشر نیست. و بطور كامل



[ صفحه 86]



ادراك می كردند كه اگر مصطفی (ص) را در بین عرب آزاد بگذارند تا میان آنان این كتاب عربی روشن را تلاوت نماید مردم در ایمان به این معجزه كوچكترین تردیدی نخواهند كرد.

اگر جامعه عرب به دین آفریدگار یگانه ایمان می آورد كفار قریش با بتهایی كه مكه را مركز بزرگ عبادت و تجارت ساخته بودند چه میكرد؟ و چه می كرد با اوضاع حاكم و سنتها و عادات و رسوم ریشه داری كه نفوذ و ثروت هنگفت قریش را تضمین و تأمین كرده بود؟